Blackletter



ﺑﻮ ﺳﺎﺭ ﺷﺪﺪ ﺁﻣﺪ …

 

ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﻮﻢ …ﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺪﺭ ﻏﻤﻦ ﺍﺳﺖ؟

 

ﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …

 

ﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﻃ ﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ

 

ﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﺪﻡ

 

ﺯﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ …

 

ﺯﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ

 

ﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﺠﺎﺳﺖ …

 

ﻪ ﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎﺳﺖ؟

 

ﻭﺮﺍ ﻭ ﺮﺍﻫﺎ ﺩﺮ!!!

 

ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻧﻮ ﺪﺭ …

 

ﺩﺪﻥ ﺍﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻥ ﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ …

 

ﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﺮﺩ !!!


با سلام. Blackletter یکی از بزرگترین وبلاگ ها در رابطه با ادبیات و شعر فارسیه؛ بنده سازنده و ادمین اصلی این وبلاگ به دلایل مختلفی وقت مدیریت این وبلاگ رو ندارم و به همین خاطر قصد دارم افرادی رو پیدا کنم که به صورت داوطلبانه مدیریت این وب رو قبول کنند و طبق برنامه پیش ببرن. 

برای هماهنگی زیر همین پست کامنت بذارید، با آرزوی موفقیت و بهروزی برای شما مخاطبین عزیز


بروم شادان به فلک دور از غم ها دور از همه کس

ندهم من ره به کسی در بزم یار من باشم و بس

شاد و بی باک

با عشقی پاک

بر این آب و خاک

بپرم ز جهان

چو هُما به دل آسمان


تپش قلب پُر از اُمید من تپش زندگیه

دل من دیده ی من دنیای من همه تابندگیه

شور من

چشمه ی…

نور من….


بروم شادان به فلک دور از غم ها دور از همه کس

ندهم من ره به کسی در بزم یار من باشم و بس

شاد و بی باک

با عشقی پاک

بر این آب و خاک

بپرم ز جهان

چو هُما به دل آسمان


تپش قلب پُر از اُمید من تپش زندگیه

دل من دیده ی من دنیای من همه تابندگیه

شور من

چشمه ی

نور من



از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران


رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی


تو بمان و دگران وای به حال دگران


رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند


هر چه آفاق بجویند کران تا به کران


میروم تا که به صاحبنظری بازرسم


محرم ما نبود دیده کوته نظران


دل چون آینه اهل صفا می شکنند


که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران


دل من دار که در زلف شکن در شکنت


یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران


گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود


لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران


ره بیداد گران بخت من آموخت ترا


ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران


سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن


کاین بود عاقبت کار جهان گذران


شهریارا غم آوارگی و دربدری


شورها در دلم انگیخته چون نوسفران



درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: 


"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"


اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.


زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی.


کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده.


درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.


زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .


آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم.

پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!





گفته بودم بی تو می‌میرم ولی این بار نه


گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه


 

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست


خو نمی‌گیرم به این تکرار طوطی‌وار، نه


 


تا که پا بندت شوم از خویش می‌رانی مرا


دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه



دل فروشی می‌کنی گویا گمان کردی که باز


با غرورم می‌خرم آن را در این بازار نه



قصد رفتن کرده‌ای تا باز هم گویم بمان


بار دیگر می‌کنم خواهش ولی اصرار نه


 

گه مرا پس می‌زنی، گه باز پیشم می‌کشی


آنچه دستت داده‌ام نامش دل است، افسار نه


 

می‌روی اما خودت هم خوب می‌دانی عزیز


می‌کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه



سخت می‌گیری به من با این همه از دست تو


می‌شوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندسی دریا سئو با جواد یاسمی در مشهد اخبار و حواشی ورزشی ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی تعمیر پمپ وکیوم روتاری روعنی نمایندگی انحصاری هانا HANNA- تماس 0213311427 آموزش مکالمه زبان انگلیسی با فیلم qnbclub شعر